شهيد همت
09 آبان 1394 توسط ساجدی
مصطفی که به دنیا اومد ، شبانه از بیمارستان اومدم خونه
دلم نیومد حالا که یه شب محمد ابراهیم اومده خونه ، بیمارستان بمونم
وارد خونه که شدم ، از اتاق اومد بیرون
اونقدر گریه کرده بود که توی چشماش خون افتاده بود
کنارم نشست و گفت: امشب خدا من رو شرمنده کرد
وقتی حج رفته بودم توی خونه ی خدا چند تا آرزو کردم
یکی توی کشوری که نفس امام نیست نباشم ، حتی برای یه لحظه
دوم تو رو از خدا خواستم و دو تا پسر ، برا همین هر دوبار می دونستم بچه مون پسره
سوم از خدا خواستم نه اسیر بشم ، نه جانباز
فقط وقتی از اولیای خدا شدم در جا شهید بشم…
خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همت
راوی : همسر شهید ” خانم ژیلا بدیهیان